داشتم فکر می کردم ، چه قدر این روزها از خودم دور شدم . همه فکر و ذکر این یک سال اخیر من شده خونه داشتن ، بزرگترین آرزوم این شده که یه خونه برای خودمون داشته باشیم . یه ماشین سرپاتر و یه کمی آرامش ... اما این قدر این آرزو نشسته اون بالای مغزم که از خودم دور شدم .
دلم خیلی برای اون خود خودم تنگ شده که آزاد و رها بود و اهل تفریح و مطالعه و شادی . تموم فکر و ذکرم شده بود جوونی کردن . دنیای خوبی داشتم . این روزها خودم و نگرونی های خودم رو فقط با خوردن و وزن اضافه کردن دارم آروم می کنم . باور کنین بالغ بر 35 کیلو اضافه دارم اما نمی تونم کم کنم وزنمو . اصلا از ظاهر خودم راضی نیستم . این روز ها به شدت این نکته هایی که گفتم داره آزارم میده .
دلم می خواد با یه نفر حرف بزنم که خارج از گود و از بیرون دنیای من رو آنالیز کنه . بهم بگه چه طوری باید با خودم کنار بیام . فکر کنین صبح به صبح ساعت 5.30 از خواب بیدار می شم و ساعت 7 سر کارم هستم ، بعدش هم تا ساعت 6و7 که برسم خونه دیگه انرژی برام نمی مونه بیشتر روحیه ندارم تا انرژی مکانیکی . خستگی روحی داره آزارم می ده . با همسری حرف زیادی نمی زنیم اگه هم حرف بزنیم بیشتر توی دنیای کودکانه و دنیای غیر جدیه . معمولا حرف های جدی مون به شدت ناامید کننده است . واسه همین به ندرت بحث جدی ای توی خونه ما در می گیره .
می رسیم خونه یه شام سرسری جلوی تی وی می خوریم . اکثر وقتا خونه نامنظمه و همه چی خاک گرفته به خدا همه شرایط رو جدی می گم ها . من واقعا این چند وقته این شکلیه زندگی ام ولی نمی دونم این ناامیدی مطلق رو چه کنم که بعدش مشکلات خودم رو خودم و آروم آروم حل کنم .
چه متن دلگیری شد ، نه ؟ اما به خدا این خالی کردن درونمه ... من رو بخونید کاش
خانوم خونه اروم باش ................. فکرای منفی رو از خودت دور کن زندگی رو با این مشکلات هم میشه شاد کرد فقط باید خودتو باور داشته باشی..تو قوی هستی...تو بهترینی
به منم سر بزن
مرسی از این که اومدی و مرسی از انرژی که بهم دادی ...
سلام
واقعاً سخته ...
چیزه دیگه ای نمی تونم بگم
امیدوارم بتونی با "داشته هات" خوش باشی