سلام
یه سفر کوتاه رفته بودم خارجه ، نبودم چند روزی ، و الا که خلوت و آرامش این صفحه ها رو به هیچ قیمتی از دست نمی دم .
باهمسری و خواهرش رفته بودیم ، نمی دونم ولی همه اش توی دلم انتظار داشتم خواهرش به خاطر اینکه ما خلوت مون رو باهاش قسمت کردیم و خیلی هم تا حالا این کار رو کردیم یه اشاره کوچیک بکنه که دریغ ؛کلا من دو سه سالیه که خیلی متوقع شدم از دیگران ؛ راستش ته دلم از همسری هم خیلی گرفته ... یه جورایی بین من و خونواده اس ، عملا همیشه به سمت خونواده رفته ولی کلا یه سیاستی داره که نتونی بهش حرفی بزنی ، تا حالا ندیدم حرف و عملش یکی باشه ، یه چیزی در گوشی بهتون بگم ؟ خیلی دلگیرم از دستش دلم می خواد خونوادش هرگز نبودن .
من خیلی توی زندگی با همسرم صبر به خرج دادم ؛ خیلی حرف های تلخ از خونوادش شنیدم ؛ خیلی تلخی و نامهربونی های رفتاری دیدمو به خاطر همسرم صبر کردم ... دلم گرفته دوستان ، خیلی گرفته .
دارم باور می کنم ازدواج بعد از مدتی تبدیل می شه به یک درد اجباری .
نمی تونم درست وکامل براتون توضیح بدم ...